دل نوشته های یک دل شکسته

اگر کتاب زندگی چاپ دومی داشت هیچوقت نمی گذاشتم این همه غلط تکرار شود.

دل نوشته های یک دل شکسته

اگر کتاب زندگی چاپ دومی داشت هیچوقت نمی گذاشتم این همه غلط تکرار شود.

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید
ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید
خوش می‌کنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید
اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید
ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید
ما باده زیر خرقه نه امروز می‌خوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید
ما می به بانگ چنگ نه امروز می‌کشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید
پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید یا شنید

دروغ

اینک هیچ
درغبار غمگین تنهایی
در سکوت شبها
لحظه ای است که
باید گفت
از بدترین لحظه
از نامردمی
شاید فریادی در سکوت
بتواند
تمامی حس غریب خوشبختی را
آوار کند
تابدانیم
که دراین دنیا
هرکه گفت
دوستت دارم
باورنکنیم
حکایت غریبی است
روزگاری است عجیب
به هیچ کس نمیشود اعتماد کرد
دروغ کالای رایج زندگی شده است
واما بعد
از من خسته نپرسید
که چرا تنهائی؟

و اما عشق

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سرو پائی نکنیم

درد

درد را از هر سو که نوشتیم درد بود

کاش


کاش با این همه تنهائی ها

یک شب از عشق نشان می جستم



غم وفریاد

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

هیچوقت شده از ته دل بخواهید فریاد بزنید اما نتونید
خیلی حس غریبیه
آدم حس میکنه تو اعماق دریا گرفتاره
میخواد فریاد بزنه اما نمیتونه


بازگشت

زمان چون باد می گذرد.
درضیافت شبهای من ستارگان بسیاری در آسمان میدرخشند.
اما دل من از اعماق وجود فریاد میزند:
تک ستاره من جای تو در اینجا خالیست
هرلحظه بی تو بودن با قرنها تنهایی برابر است .

چیزی به وسعت زندگی مرا می خواند

و اما بعد:
بازگشتم
با کوله باری از حسرت .

صدای غم انگیزی در گوشم زمزمه می کند:
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم